سلام شیطون بلای من
میخوام از شیطنت دیروزت بگم
دیروز بابایی نون خریده بود و من مشغول بسته بندی کردن نونا بودم شما هم اون طرف تر رو ملافه تون بااسباب بازی ها سرگرم.
از اونجایی که شما دیگه قشنگ سینه خیز رفتن رو یاد گرفتی و وسطاش دوست داری 4 دست و پا هم بری وچندبار بلند میشی و میوفتی
تا چشمت به سفره افتاد خودت رو رسوندی چندبار گذاشتمت سر جات ولی فایده نداشت دوباره خودت رو میرسوندی به سفره
آخر کوتاه اومدم ببینم می خوای چیکار کنی
و شما هر چی نون تو سفره بود خوردی............
باور نمیکنی اینم عکساش
نوش جونت عشقم