تولد بابا حمید

همسر عزیزم:

 

ﺟﺸﻦ ﻣﯿﻼﺩﺕ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ

ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ.

سلام عزیزدلم چهارشنبه تولد بابایی بود این اولین سال تولدش که جمعمون سه نفره شده واسه همین تصمیم گرفتم یه جشن سه نفره بگیریم

چهارشنبه بابایی سرکار بود واسه همین پنجشنبه که خونه بود اول واسه نهار پیتزا دست پخت بابایی با کمک مامانی

 

عصرم کیک

بعد وروجک مامان که از دیدن بادکنک ها کلی ذوق کرده بود

اینم عکس دونفره پدر و دختر

ودر آخر عاشق جفتتونم و براتون بهترینها رو آرزو دارم

................................................................................................................................................

هستی و اسباب بازی

 

این عروسکت رو خیلی دوست داری و هروقت ورش میداری محکم بغلش میکنی و بوسش میکنی بهش هم میگی نی نی ، میگم نی نی کو به اون اشاره میکنی

اینم ببعی ، وقتی برات خریده بودیم نمیشناختیش و وقتی میگفتم کو ببعی نمیدونستی ولی الان قشنگ میشناسیش دیگه تا میگم کو ببعی میگی ب ب و می دویی طرفش و میپری روش و بغلش میکنی

این لکومتیو قطارت و این اجزاش از هم جدا میشه و همیشه فکر میکنی باید جدا باشن تا من درستش میکنم میگیری و از هم جداشون میکنی

 

این عروسکت هم که به این روز انداختی پشتش رو فشار میدی بابا مامان میگه

 

لباس این عروسک کوچولوت رو درمیاری اگه ببینی من دارم لباسش رو تنش میکنم سریع میای ازم میگیریش و لباسش رو درمیاری

اینجا داری سعی میکنی لباسش رو دوباره تنش کنی عززززیزم

 

این عروسکای بافتنی رو عمه سمانه بافته دوسشون داری و بغلشون میکنی و بند دور گردن پسره رو میکنی دهنت لبشم که دراوردی و دستشم درحال قطع شدن دیگه قایمشون کردم تا بدم عمه محکم بدوزشون از دست تو وروجک من

 

این پستونک عروسکته از گردنش دراوردی بندشم کندی انگشتت رو میکنی توش بعد میکنی دهنت خیلی این کارت بامزه اس

..............................................

اینم دوتا عکس جدید

از بین مبل و میز میخواستی رد بشی که گیر کردی وسطش و من اول عکس گرفتم بعد اومدم به دادت رسیدم

 

اینم خوشگل خانوم منه که لم داده رو مبل

 

راستی وقتی میگم موهات رو درست کن دستت رو میکشی رو موهات

ویه چیز دیگه این که چند روزه خیلی شدید به عینک بابایی گیر دادی و ازهر فرصتی استفاده میکنی تا از رو چشماش ورش داری و وقتی مانع میشه گریه میکنی


تاریخ : 28 بهمن 1392 - 18:39 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 4433 | موضوع : وبلاگ | 28 نظر

یه ماجرای دیگه

سلام دوست جونا

یه ماجرای دیگه از من یلدا جون

مامانامون ما رو گذاشتن کنار هم تا عکس بگیرن

یلدا خیلی آروم و خوردنی بود

واسه همین من یک دفعه تصمیم گرفتم که بخووووووووووووووووووووووووووورمش

اما مامانم نذاشت گفت نخورش یلدا تموم میشه خب

بعدم مامانیمون(مامان مامانم) ما رو برد حموم خیلی خوش گذشت فقط من دوست نداشتم روم آب بریزن خب چیکارکنم خوشم نمیاد

بعد حموم هم بغل هم لالا کردیم


تاریخ : 18 بهمن 1392 - 20:20 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1285 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

گل قشنگ مامان

گل قشنگ مامان

سلام عزیزترینم
این آخرهفته قراربود بریم سبزوار ولی چون به بابایی ماموریت دادن رفتیم مشهد خونه مامان بزرگ .

هوا خیلی خوب بود ولی یک دفعه سرد شد و برفی برای دومین بار بردیمت حرم اصلا فکر نمیکردم هوا یک دفعه انقدر سرد بشه شال گردنت رو کشیده بودم جلو دهنت و لای پتو بغل بابایی بودی و از یه ذره درز کلاه و شال گردنت فقط میتونستی نگاه کنی و اصلا تکون نمیخوردی تا اینکه رفتیم تو حرم نزدیک ظریح اونجا بغل مامانی بودی و حسابی دورو برت و نگاه میکردی و از اون همه جمعیت تعجب کرده بودی بعد از حرم رفتیم الماس شرق بابایی برات ماشین کرایه کرد و گذاشتت توش و رات میبرد حسابی خوشحال بودی و فرمونش رو گرفته بودی و مغازه ها رو نگاه میکردی و فکر کنم خیلی بهت خوش گذشت .
گوشیم رو تو ماشین جا گذاشته بودم و ازت عکس نگرفتم این عکسم تو حرم گرفتم یاد گرفتی گوشی رو میگیری جلو گوشت و میگی (ا) یعنی الو .
قبلا دوتا دستت رو میگرفتم و راه میرفتی ولی چند روزه یه دستت رو میگیرم و با هم راه میریم من میگم تاتی تاتی تو هم میگی ت ت ت
همه چیز منی
تاریخ : 15 بهمن 1392 - 07:31 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1301 | موضوع : فتو بلاگ | 21 نظر

سری سوم عکسای متفاوت

 

خودم عاشق این عکس آخریتم وقتی لبات رو اینجوری میکنی دوست دارم بخووووووووورمت


تاریخ : 10 بهمن 1392 - 03:31 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1693 | موضوع : وبلاگ | 38 نظر

سومین و چهارمین دندونت جوانه زد

ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﮏ "ﻣﻦ " ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ. ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﻣﻦ ﯾﮏ " ﺩﻧﯿﺎ" ﮐﻢ ﺩﺍﺭﻡ...

سلام دنیای من ،خوبی دخترم؟ بالاخره مرواریدای سوم و چهارمت اومدبیرون به سختی چندروز بود لثه ات نازک شده بود و امروز (30 دی)دیگه دندونات نیش زدن بیرون . اینا دندونای جلو بود از الان واسه دندونای نیشت نگرانم خدا کنه زیاد اذیت نشی عزیز دلم .

خب از کارات بگم سرو ته قاشق یا مداد و خودکار رو تشخیص میدی قاشق رو که از تهش میدم دستت برمیگردونی و بعد میکنی دهنت یا مداد که میدم دستت برمیگردونی و نوکش رو میکشی رو کاغذ.

عروسکت که دستته میگم نازش کن دستت رو میکشی روش و میگی نا میگم بوسش کن لبات رو غنچه میکنی و عروسکت رو نزدیک لبات میکنی و میگم چشاش کو انگشتت رو میزاری رو چشماش . میگم زبونت کو زبونت رو درمیاری ولی هرچی میگم چشمات کو نمیدونی و دنبال عروسکت میگردی تا چشماش رو نشونم بدی .

حرف زدنت خیلی بامزه اس یه مدت همش پشت سرهم میگفتی ماماما بعدش شد بابابا بعد نه نه نه والان همش میگی ددد . الان وقتی من و میخوای مثلا خوابت میاد یا گشنته صدا میکنی ماما ، نه هم میگی مثلا میگم هستی این رو میخوای میگی نه ، به خوردنی میگی ام . دت ، بو ،دیس ، اینارم باخودت که بازی میکنی میگی .

اصلا حس حسادت نداری نمیدونم هنوز متوجه نمیشی یا حسود نیستی چون یلدا رو که ناز میکنیم یا بغل میکنیم عکس العملی نشون نمیدی خوشحالم که حسود نیستی امیدوارم هیچ وقت نباشی... میگیم یلدا رو بوس کن براش بوس میفرستی ، وقتی خونه خودمونیم و مامانی زنگ میزنه گوشیم رو میذارم رو بلندگو و میدم دستت مامانی که میگه بوس بده گوشی رو میچسبونی به لبات لباتم غنچه میکنی.

وقتی کسی با تلفن صحبت میکنه داد میزنی گوشی رو که میذاریم جلو گوشت ساکت میشی و هیچی نمیگی فقط گوش میکنی.

با گوشیم که دارم کار میکنم میای و ازم میگیریش و وقتی صفحه اش رو فقل میکنم و خاموش میشه داد میزنی که چرا قفلش کردی و وقتی صفحه رو برات روشن میکنم میخندی.

آقا جون که عینکش رو میزنه تا چیزی رو بخونه نگاش میکنی و میخندی و هی صدا در میاری تا نگات کنه.

وقتی میخوام بهت غذا بدم این دوتا عروسک و با قاشقت میذارم جلوت تو هم مثلا داری بهشون ام (غذا ) میدی کلی با قاشقت میزنی تو سر این بیچاره ها.

تو پستای بعدی عکس دندونای بالات رو میذارم همین دیگه اینم بگم تو عزیز ترین ،نازترین،شیرین ترین، دوست داشتنی ترین وبهترینه منی...


تاریخ : 03 بهمن 1392 - 00:29 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1634 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی