عکسای تولدهستی جونم

سلام دختر نازنینم پست قبلی آخرین پست 92 نبود و بالاخره تونستم این چنتا عکس رو آپلود کنم الان چالوس هستیم دیگه قشنگ راه افتادی و دیگه چهاردست و پاهم نمیری عکسای مسافرت باشه واسه پست بعد امیدوارم هزارسال عمرکنی
تاریخ : 24 اسفند 1392 - 00:04 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1371 | موضوع : وبلاگ | 23 نظر

یک سالگی

یک سالگی

سلام عسل مامان
امروز رفتیم واکسن یکسالگیت رو زدی خیلی خانوم بودی فقط یه کوچولو همون موقع گریه کردی و بعدش خوب خوب بودی شیطونیت بیشترم شده الهی فدای اون پاهای کوچولوت بشم تو خونه واسه خودت راه میری چهاردست و پاهم میری هنوز اونم با چه سرعتی عشقمی بوووووووس
هنوز نمیتونم عکسا رو تو یه پست بذارم با گوشی نمیشه این عکست هم مال خوردن کیک تولدته عاااااااشقتم نفسم
راستی وزنت 9.200 بود و قدت 78 منحنی رشدت خوبه خداروشکر
فردا داریم میریم مسافرت شاید این آخرین پست 92 باشه پیشاپیش سال جدید رو به تو و همه دوستان عزیز تبریک میگم

واژه ی دوستت دارم برای عظمت و شکوه قلب مهربانت چقدر بی رنگ است وقتی تو سرچشمه ی تمام خوبی ها هستی
تاریخ : 21 اسفند 1392 - 03:34 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1243 | موضوع : فتو بلاگ | 10 نظر

تولدت مبارک نفسم

تولدت مبارک نفسم

سلام به همه دوستان عزیز از همه کسایی که تولد هستی جون رو تبریک گفتن تشکر میکنم .
متاسفانه من نمیتونم از قسمت نوشته جدید عکسای تولد هستی جون رو بذارم هر وقت مشکل حل شد بقیه عکسا رو میذارم بازم ممنون .
تاریخ : 18 اسفند 1392 - 23:15 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1866 | موضوع : فتو بلاگ | 23 نظر

روز نوشت من واسه دخترم

روز نوشت من واسه دخترم

سلام به دوست داشتنی ترین موجود روی زمین فعلا که نمیتونم عکسای تولدت رو تو یه پست بذارم گفتم یه کم برات بنویسم...
سه شنبه (سیزدهم) عصر با خاله و عموحامد رفتیم چندتا اتلیه تا کارای کودک شون رو ببینیم و بلاخره یه جای خوب پیدا کردم که کاراش قشنگ بود.
چهارشنبه (چهاردهم) صبح رفتیم اتلیه با خاله فهیمه و خاله فرشته ولی اصلا نذاشتی یه عکس هم ازت بگیرن همش گریه میکردی و میخواستی بیای بغلم برگشتیم خونه.
پنجشنبه (15 اسفند)صبح دوباره با دایی و بابا رفتیم اتلیه اولش خوب بودی و یه کوچولو اروم ولی خانومه نتونست عکس بگیره و با دوربین مشکل داشت و اعصاب منو حسابی بهم ریخت بعدم که مشکل دوربین حل شد گریه های شما شروع شد و دوباره برگشتیم خونه خلاصه عکس بی عکس تا بعدا شاید دوباره بردمت .عصربرات یه جشن کوچولو گرفتیم ،مامانی و بابا جون ،خاله فهیمه و عموحامد و یلدا ،دایی محمد ،عمه سمانه و عموعلی و خاله زهرا (دخترخاله من)با شوهرش و خودمون بودیم دیگه خونه بابا جونشون چون دایی کلاس داشت ما رفتیم خونه اونا جشن گرفتیم خیلی وروجک شدی و شیطون دیگه نمیشه ازت یه عکس درست و حسابی گرفت همش به کیک دست میزدی یا کلاهت رو برمیداشتی خلاصه چندتا عکس گرفتیم و کیک رو خوردیم و شام هم که بابایی زحمتش رو کشید و از بیرون گرفت . کادوهاتم که من و بابایی واست یه گردن بند گرفتیم . مامانی و باباجون پول دادن و یه جفت کفش و یه عروسک که باباجون برات خریده آخه رفته بود مشهد . خاله فهیمه و دایی محمدم این دوچرخه رو برات خریدن که خیلی دوسش داری توخونه خودت هلش میدی و باهاش راه میری وقتی هم میذاریمت توش و راهت میبریم دیگه پیاده نمیشی . عمه سمانه و عموعلی هم برات لباس کادو دادن . خاله زهرا پول . خاله فرشته(دوستم) هم لباس . دست همشون درد نکنه.

حالا از خودت بگم
امروز واسه اولین بار اماده شدیم تنهایی بریم بهداشت مشهد که بودیم خودم تنها میبردمت ولی اینجا نه بابایی از سرکارمیومد میرفتیم خلاصه سوار کالسکه کردمت و راه افتادیم وسطای راه گفتم بذار یه بار دیگه کاغذ رو ببینم اخه دفعه پیش خانومه تو بهداشت گفت فقط شنبه و سه شنبه واکسن میزنیم منم به هوای اینکه گفته یکشنبه و سه شنبه امروز بردمت ولی وقتی تو راه متوجه شدم امروز واکسن نمیزنن و دیروز بوده برگشتیم خونه تا سه شنبه دوباره بریم .
رسیدیم خونه لباسات رو دراوردم و مشغول بازی با لباسات بودی که یه دفعه دیدم خودت بدون اینکه از جایی بگیری بلندشدی و داری میای طرفم و اومدی بغلم خیلی ذوق کردم گذاشتمت زمین دوباره تشویقت کردم بلند شی قبلا تلاش میکردی ولی نمیدونستی چجوری باید بلندشی امروز چند دفعه خودت بلند شدی. خیلی خوشحال شدم
حرف زدنتم خیلی پیشرفت کرده البته هر وقت دوست داشته باشی حرف میزنی بابا و مامان رو دیگه واضح میگی . آب هم میگی دیگه بده و بگیر هم میگی . بهت میگم ببعی میگه میگی ب . میگم هاپو می گه میگی هاپ . دایی محمدم میگی م م . بای بای هم میگی مامای.
این چندروز که خونه باباجون بودیم یه روز صبح که بیدارشدی رفتی طرف شیشه ات رو گفتی ام بده مامانی هم گفت شیشه ات رو بده تا برات شیر بیارم شیشه ات رو گرفتی طرف مامانی و گفتی بگیر خیلی همه تعجب کردیم بلبل زبون منی تو بووووووس خیلی دوست دارم.
همچنان به عینک بابایی گیر میدی و بابایی هم تسلیم میشه و عینکش رو میده بهت و اینور انورش میکنی ولی هنوز سالمه. دیشب دوتا صدمه دیدی وروجک اول اینکه با کله از رو مبل اومدی پایین یادگرفته بودی چجوری بیای پاین پشتت رو میکردی و پاهات رو به زمین میرسوندی بعد میومدی پایین ولی نمیدونم چرا دیشب با کله اومدی و زود گرفتمت و یه کوچولو گریه کردی.
خب مبل سه نفره رو واسه خودت میدونی وقتی من روش نشستم میای اصرار میکنی بذارمت بالا وقتی هم میذارمت من و هل میدی که بلند شم و خودت تنهایی بشینی بعدم خودت میای پایین ورووووووووجک.
صدمه دیگه بازم رو مبل بودی منم کنارت هی میخواستی از مبل بری بالا که دستت ول شد و زبونت خورد به تاج مبل و یه کوچولو خون اومد اونجام یه کم گریه کردی بهت اب دادم ساکت شدی چیز مهمی نبود از این به بعد بیشتر مراقبتم شیطونک.
وقتی میری تو اتاقت ،اتاقت دیدن داره همه کشو هارو خالی میکنی و حسابی شلوغی میکنی هر بار هم که میام بهت سربزنم ببینم چیکارمیکنی تندتند از دور برام بوس میفرستی . خیلی بلااااااایی
همین دیگه عاشقتم یکی یکدونه ......
آخر هفته میخوایم بریم مسافرت چالوس ،بعد تهران خونه عمه الهه (خیلی وقته ندیدت دلش خیلی برات تنگ شده) از اونجام با عمه الهه شون میریم مشهد عید رو خونه مامان بزرگیم انشاا...
فرشته کوچولو من عاشقتم
تا بعد......................................
تاریخ : 18 اسفند 1392 - 21:30 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1208 | موضوع : فتو بلاگ | 7 نظر

اولین قدم وروجکم

اولین قدم وروجکم

سلام همه وجودم ،بود و نبودم
چیزی به یه ساله شدنت نمونده سه شنبه 13 اسفند یه ساله میشی چقدر زود گذشت این یه سال چقدرشیرین بود لحظه به لحظه اش امیدوارم سالهای زیادی رو پشت سر بزاری و من شاهد پیشرفتا و موفقیتات باشم عشقم خیییییلی دوستت دارم.....

از دیشب بلاخره تصمیم گرفتی که قدم کوچولوت رو ورداری و من ازهمیشه خوشحال تر کنی حالا وقتی وایستادی تند تند قدم ورمیداری و میخوری زمین خودتم خیلی خوشحالی از این پیشرفتت الهی همیشه خنده رو لبات ببینم عزیزدلم .
دوست داشتم اولین سال تولدت رو جشن بگیریم ولی چون ما از عمه ها و عمو و مامان بزرگ دوریم نمیشه و گفتن که نمیتونن بیان قراره برات کیک بگیرم وخودمون باباجون ومامانی و خاله و دایی دور هم باشیم.
بازم میگم خیییییلی دوست دارم عمرم
تاریخ : 09 اسفند 1392 - 08:30 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1266 | موضوع : فتو بلاگ | 42 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی