نفسمی

سلام گلم میخوام یه کم از خصوصیات و کارایی که انجام میدی بگم اول بگم چه کلماتی رو میگی:بابا.بابایی.ماما.آب.عمه .هاپ.ب(ببعی).توتو(پرنده)نی نی.چی؟.بده.پا.دس.دادا مم( یعنی دایی محمد) دیگه همین ..

وقتی جایی گیر کردی با یه لحن بامزه ای تندتند میگی بابا بابا حتی اگه بابا خونه نباشه گاهی به منم میگی بابا ولی مامانم قشنگ میگی نونش قابل مفهوم نیست ولی معلومه میگی مامان من میگم جان دوباره هی میگی مامان و من هی میگم جان و تکرار میشه خودت رو لوس میکنی و اخرش میخندی..

دیگه راه رفتنت خوب شده و تو خونه فقط راه میری و واسه خودت حرف میزنی..

اعضای بدن رو میشناسی .مو . چشم . بینی . گوش . زبون . دست و پا

وقتی کفشات رو میبینی میگی پا پا

وقتی من تو اشپزخونه ام میای دمپایی هامو از پام درمیاری و دوباره میذاری جلوم و میگی پا پا ....

هر حرفی بهت میزنم قشنگ گوش میدی و منظورم رو متوجه میشی...

عاشق پتوت هستی و میندازی رو سرت و باهاش بازی میکنی وقتی من تو اشپزخونه ام و خوابت میاد پتوت و بغل میکنی و میاری دم آشپزخونه و سروصدامیکنی منم برات شیرخشک درست میکنم یا شیرگاو گرم میکنم و میریزم تو شیشه ات و تا میام سمتت میری طرف بالشتت و من بالشتت رو میذارم رو پام و خودت رو میندازی رو بالشت...

خیلی حرف گوش کنی و هرچی میگم برو بیار میری میاری مثلا وقتی خوابت میاد اگه پتوت تو اتاقت باشه میگم تا من شیر برات میارم برو پتوت رو بیار تو هم میری و از تو اتاق میاریش...

راستی این و یادم رفت بگم که از اول فروردین تا الان 4 تا دندون دیگه دراوردی و الان 8 تا مروارید کوچولو داری و دیگه بهتر غذاهای جامدو میخوری و کمتر سوپ میخوری....

وقتی من یا بابایی بهت میگیم بوس بده لپت رو میاری جلو تا بوست کنیم ، یلدا رو خیلی دوست داری و وقتی بعدازچند وقت میبینیش خیلی ذوق میکنی و میگی بذارجلوم بشینه نازش میکنی و وقتی میگیم بوسش کن لپت رو میبری جلو صورتش....

چادر یا پتوت رو میندازی رو سرت و هی بلندمیشی و میشینی و باخودت زمزمه میکنی یعنی داری نماز میخونی...

خیلی طوطی شدی و هر کاری که ما امجام میدیم رو سریع تکرار میکنی....


تاریخ : 21 اردیبهشت 1393 - 20:11 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1793 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

سری چهارم عکسای متفاوت

                                                                    ماست خوری


تاریخ : 17 اردیبهشت 1393 - 20:41 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1870 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

سلاااااااااام من اومدم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام من اومدم..............

سلام به دوستای خوبم

من اومدم ببخشید یه مدت نبودم سرم شلوغ بود بله.

تواین مدت دو دفعه رفتم مشهدو اومدم تو رفت وامد بودیم دیگه اخه عمه سمانه ام نی نی دار شده و مامانم به عمه کمک کرد تا وسایل نی نی رو بخرن و....

البته مامانمم یه خورده تنبل شده و دیدم دیگه نمیاد واسم عکس جدید بذاره گفتم اینجوری نمیشه خودم باید دست به کارشم بله.

دلم واسه همتون تنگ شده قول میدم به همتون سربزنم و پستای جدید وقدیمتون رو ببینم

خب حالا برم سراغ عکسام

این اولین کفشام که از مشهدخریدم و باهاشون راه رفتم دیگه بزرگ شدم بله

اینجا همون موقع اس تو پاساژکه کفشارو خریدم پام کردم و واسه خودم راه می رفتم و مغازه ها رو نگاه میکردم

اولین باری که رفتم پارک و سرسره بازی کردم با خاله ویلدا رفتیم

اولش من فقط بچه هارو نگاه میکردم

این عکسم رو حیاط خونه عمه سمانه مامانم گرفته

با عمه و مامانم رفتیم خرید

اینجا مشهد خونه مامان بزرگمه که پانیذ رو میخواستیم ببریم حرم

تو این عکسام رفتیم پارک نزدیک خونه مامان بزرگم و من سنگا رو جمع میکردم

من تو تابم که دایی جونم برام خریده

مامانم میگه من خیلی شیطون شدم و هرکار میکنم سریع عکس میگیره

خودم یاد گرفتم سوار دوچرخم بشم این کجاش شیطونیه

اینام جدیدترین عکسامه که دیروز خونه عمه سمانه گرفتم

خب اینام از عکسای من منتظرپست بعدی باشید بوووووووووس

راستی از همه اونایی که روز مادرو به مامانم تبریک گفتن تشکر میکنم ببخشید که مانتونستیم همون روز تبریک بگیم الان میگم که روز همه مامانای مهربون مخصوصامامانای نینی پیجی مبارک.............


تاریخ : 14 اردیبهشت 1393 - 00:02 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 2275 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

سیزده بدر

سلام عزیز جونم یکی یدونم
میخواستم از اولین لباسای عیدت یه پست بذارم ولی دیگه نمیذاری ازت عکس خوشگل بگیرم ازبس شیطون شدی به سختی این دوتا عکس رو گرفتم...
اولین لباسای عید


این اولین عید نیست که کنار مابودی عید پارسال 16 روزه بودی و چون خیلی کوچیک بودی زیاد عید دیدنی نرفتیم و هم اینکه من دوباره عمل کردم و بداز بدترشد و کلا خونه بودیم ...
اینم عکسای اولین سیزده بدر


و شما که با بچه ها سرگرم بازی بودی


این نی نی کوچولو( امیرعلی )پسر دخترخاله منه که دوازدهم فروردین به دنیا اومد ولی هنوز بیمارستان بستری واسش دعا کنید تا مرخص بشه...


ودر آخر اینکه دندون پنجمت دوم عید جونه زود و دندون شیشم چندروز دیگه خودش رو به ما نشون میده...


آرزو دارم بهاران مال تو
شاخه هاي ياس خندان مال تو
آن خداوندي كه دنيا آفريد
تا ابد همراه و پشتيبان تو


تاریخ : 15 فروردین 1393 - 23:59 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 2274 | موضوع : وبلاگ | 36 نظر

عکسهای من

اینجا تازه راه افتادیم مامانم داشت ساندویچ میخورد من میخواستم ساندویچش رو ازش بگیرم واسه همین واسه منم یه ساندویچ کوچولو درست کرد

بعدش هم همش تو ماشین خواب بودم فقط یه کوچولو بیدارمیشدم باز میخوابیدم

اینجا واحدیه که از طرف شرکت بابایی دادن تو چالوس . من دارم با روسری مامانیم بازی میکنم

همش هم من از یلدا نگهداری میکردم ببینین اینجا دارم شیرش رو میدم بخوره

اینجام رفتیم کنار دریا ولی هوا سرد بود

این عکسم تهران خونه عمه جونم هستم

رفتیم دریاچه خلیج فارس که پر پرنده بود

روز سال تحویل خونه مامان بزرگم

اینام کیکی که مامان بزرگ واسم گرفت

وعکسای تولدم

من و محمد رضا جون پسرعموایمان

اینم از عکسای من

دوستای خوب نی نی پیجی سال خوبی داشته باشین


تاریخ : 05 فروردین 1393 - 19:51 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1725 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

عکسای تولدهستی جونم

سلام دختر نازنینم پست قبلی آخرین پست 92 نبود و بالاخره تونستم این چنتا عکس رو آپلود کنم الان چالوس هستیم دیگه قشنگ راه افتادی و دیگه چهاردست و پاهم نمیری عکسای مسافرت باشه واسه پست بعد امیدوارم هزارسال عمرکنی
تاریخ : 24 اسفند 1392 - 00:04 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1376 | موضوع : وبلاگ | 23 نظر

تولد بابا حمید

همسر عزیزم:

 

ﺟﺸﻦ ﻣﯿﻼﺩﺕ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ

ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ.

سلام عزیزدلم چهارشنبه تولد بابایی بود این اولین سال تولدش که جمعمون سه نفره شده واسه همین تصمیم گرفتم یه جشن سه نفره بگیریم

چهارشنبه بابایی سرکار بود واسه همین پنجشنبه که خونه بود اول واسه نهار پیتزا دست پخت بابایی با کمک مامانی

 

عصرم کیک

بعد وروجک مامان که از دیدن بادکنک ها کلی ذوق کرده بود

اینم عکس دونفره پدر و دختر

ودر آخر عاشق جفتتونم و براتون بهترینها رو آرزو دارم

................................................................................................................................................

هستی و اسباب بازی

 

این عروسکت رو خیلی دوست داری و هروقت ورش میداری محکم بغلش میکنی و بوسش میکنی بهش هم میگی نی نی ، میگم نی نی کو به اون اشاره میکنی

اینم ببعی ، وقتی برات خریده بودیم نمیشناختیش و وقتی میگفتم کو ببعی نمیدونستی ولی الان قشنگ میشناسیش دیگه تا میگم کو ببعی میگی ب ب و می دویی طرفش و میپری روش و بغلش میکنی

این لکومتیو قطارت و این اجزاش از هم جدا میشه و همیشه فکر میکنی باید جدا باشن تا من درستش میکنم میگیری و از هم جداشون میکنی

 

این عروسکت هم که به این روز انداختی پشتش رو فشار میدی بابا مامان میگه

 

لباس این عروسک کوچولوت رو درمیاری اگه ببینی من دارم لباسش رو تنش میکنم سریع میای ازم میگیریش و لباسش رو درمیاری

اینجا داری سعی میکنی لباسش رو دوباره تنش کنی عززززیزم

 

این عروسکای بافتنی رو عمه سمانه بافته دوسشون داری و بغلشون میکنی و بند دور گردن پسره رو میکنی دهنت لبشم که دراوردی و دستشم درحال قطع شدن دیگه قایمشون کردم تا بدم عمه محکم بدوزشون از دست تو وروجک من

 

این پستونک عروسکته از گردنش دراوردی بندشم کندی انگشتت رو میکنی توش بعد میکنی دهنت خیلی این کارت بامزه اس

..............................................

اینم دوتا عکس جدید

از بین مبل و میز میخواستی رد بشی که گیر کردی وسطش و من اول عکس گرفتم بعد اومدم به دادت رسیدم

 

اینم خوشگل خانوم منه که لم داده رو مبل

 

راستی وقتی میگم موهات رو درست کن دستت رو میکشی رو موهات

ویه چیز دیگه این که چند روزه خیلی شدید به عینک بابایی گیر دادی و ازهر فرصتی استفاده میکنی تا از رو چشماش ورش داری و وقتی مانع میشه گریه میکنی


تاریخ : 28 بهمن 1392 - 18:39 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 4434 | موضوع : وبلاگ | 28 نظر

یه ماجرای دیگه

سلام دوست جونا

یه ماجرای دیگه از من یلدا جون

مامانامون ما رو گذاشتن کنار هم تا عکس بگیرن

یلدا خیلی آروم و خوردنی بود

واسه همین من یک دفعه تصمیم گرفتم که بخووووووووووووووووووووووووووورمش

اما مامانم نذاشت گفت نخورش یلدا تموم میشه خب

بعدم مامانیمون(مامان مامانم) ما رو برد حموم خیلی خوش گذشت فقط من دوست نداشتم روم آب بریزن خب چیکارکنم خوشم نمیاد

بعد حموم هم بغل هم لالا کردیم


تاریخ : 18 بهمن 1392 - 20:20 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1286 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

سری سوم عکسای متفاوت

 

خودم عاشق این عکس آخریتم وقتی لبات رو اینجوری میکنی دوست دارم بخووووووووورمت


تاریخ : 10 بهمن 1392 - 03:31 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1694 | موضوع : وبلاگ | 38 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی