سلام قند و نباتم
سلام بهترینم , نفسم
این اولین مسافرتیه که رفتی . باآقا جون و مامانی رفتیم گرگان بابایی رو ببینیم
وقتی بابا رو دیدی اول نشناختیش و با تعجب بهش نگاه میکردی کم کم اشنا شدی
بابایی تا یکم ابان ماه نمیتونه بیاد واسه همین ما رفتیم گرگان دیدنش
اینجام بغل بابایی نون میخوردی و حسابی صورتت رو کثیف کردی
اینجام برگشتیم خونه و چون هوا سرد بود لای پتو پیچیدمت و اصلا تکون نمیخوردی