ماجراهای من و خونمون

ماجراهای من و خونمون

سلام دردونه من
بالاخره ماموریت آموزشی باباحمید تموم شد و ما برگشتیم خونه خودمون الان چندروزه که مشغول خونه تکونی و تمیزکاری بودم و باباهم مشغول گرم کردن خونه چون این خونه که اومدیم تازه ساخت و بزرگه و این منطقه هم کمی سردسیر وقتی اومدیم با اینکه بابا جون از قبل بخاری رو روشن کرده بود ولی بازم سرد بود منم تن شما یه سرهمی بافتنی که مامان بزرگ بافته کرده بودم و به سختی میتونستی فضولی کنی کلاهتم هی میذاشتم سرت و تو هم هی میکشیدی بیرون آره عزیزم الان خونه حسابی گرمه و اما بگم از کارای تو عشقم از پله آشپزخونه میای بالا دنبال من و هی اه اه میکنی که دمپایی هاتو دربیار بده به من منم جلو در آشپزخونه پشتی میذارم که نتونی بیای تو و شما هم از پشتی بلند میشی و نگاه میکنی من چیکارمیکنم و هی داد میزنی
خوشت میاد که هی از چهارچوب در رد بشی موقع رد شدنم خیلی بامزه پاهات رو میدی بالا و هی میای اینطرف میری اون طرف . میری تو اتاقت رو حسابی فضولی میکنی تو عکسا معلومه و....
و عکس آخری هم مجسمه بیچاره رو شکوندی و داری نگاش میکنی....
خییییلی دوست دارم گلم عاشق این کارای بامزه تم من هزارتا بووووووس
تاریخ : 09 آذر 1392 - 19:25 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1370 | موضوع : فتو بلاگ | 20 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی