این روزها

سلام به عشقم نفسم و جونم میخوام یه خلاصه از حال و روزمون بگم این روزا همش در رفت و آمد خونمون به خونه مامانی هستیم به خاطر کلاس زبان آقا بابای جنابعالی که اگه یه کم بیشتر تحقیق میکردن متوجه میشدن که کلاس زبان بیخ گوشمون هست و ما مجبور نمیشدیم تو این هوای سرد بریم و بیایم البته یه شب تنهایی موندیم خونه و بد نبود شاید دیگه کم تر بریم فقط آخر هفته رو یه وقت عروسک من سرما نخوره حالاقراره این ترم کلاسش که تموم بشه بیاد همین کلاسای نزدیک خونمون ثبت نام کنه ... سه شنبه عصر هم با بابایی و عمه سمانه و عموعلی رفتیم مشهد خونه مادرجون و تا جمعه اونجا بودیم به خاطر سرما بیشترخونه بودیم و فقط یه شب رفتیم خونه عمو ایمان... من و شما خونه مامانی موندیم چون باز شنبه بابایی کلاس زبان داشت :-s فردا صبح هم میریم خونمون... عشق منم تو این رفت و آمدا دختر گلیه تو ماشین شیرت رو میخوری و میخوابی... خب یه کمم از خودت بگم اینکه دیگه وقتشه رو پای خودت وایستی ها مدت ایستادنت بیشتر شده و خودتم وقتی از جایی گرفتی و ایستادی میگم هستی دستات رو ول کن ول میکنی و ذوق میکنی.... عاشق خیار و هویجی که بگیری دستت و با اون دوتا دندون کوچولوت ریز ریز بخوری منم مواظبم یه موقع زیاد نکنی بره تو گلوت.... همه چیز میخوری خدا رو شکر چیزی نیست که دوست نداشته باشی نون رو خیلی دوست داری... از اینکه دونه های انار رو با اون دستای کوچولوت ورداری و بذاری تو دهنت خیلی خوشت میاد... راستی یاد گرفتی در شیشه ات رو باز میکنی یا آجرهای اسباب بازیت رو از هم جدا میکنی و خیلی از این کارت لذت میبری، منم آجر ها رو دوتا دوتا میذارم جلوت و ورشون میداری و ازهم جدا میکنی وقتی تموم میشه دنبال میگردی تا دوتایی پیدا کنی...دخترباهوش منی

اینم مدل جدید خوابیدنت


تاریخ : 15 دی 1392 - 04:44 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1428 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی