هستی و لاکپشتش

هستی و لاکپشتش

سلام عشقم
دیروز عصری من و خاله فهیمه رفتیم بازار تا یکی از لباسای یلدا که کوچیکش بود رو عوض کنیم تو و یلدا هم پیش مامانی بودین . این لاکپشت رو برات خریدم چون اسباب بازیات تکراری شدن برات و دیگه بهشون محل نمیدی گفتم یه چیز جدید برات بگیرم.این آقا لاک پشته آهنگ میزنه و میچرخه و تخم میذاره . وقتی اومدیم خونه و بهت دادمش باطری نداشت همون جوری خاموش باهاش بازی میکردی آقا جون رفت برات باطری خرید تا برات روشنش کنیم ، وقتی روشنش کردم داشتی نگاه میکردی و تعجب کرده بودی همین که تخمش اومدبیرون به درش گیرکرد و تخمه اومدطرف تو و درش محکم بسته شد و شما ترسیدی و گریه کردی سریع خاموشش کردیم دیگه هروقت روشن میکردیم گریه میکردی و فرارمیکردی تو بغلم ولی خاموش باهاش بازی میکنی و هی تخماش رو میندازی توش و درشون میاری و کلی باهاش سرگرم بودی......
امروز ترست ازش کمترشده و نگاش میکنی ولی میادسمتت میپری بغلم
عشق منی دیگه
تاریخ : 29 دی 1392 - 09:06 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1163 | موضوع : فتو بلاگ | 21 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی