سلام عشقم
دیروز عصری من و خاله فهیمه رفتیم بازار تا یکی از لباسای یلدا که کوچیکش بود رو عوض کنیم تو و یلدا هم پیش مامانی بودین . این لاکپشت رو برات خریدم چون اسباب بازیات تکراری شدن برات و دیگه بهشون محل نمیدی گفتم یه چیز جدید برات بگیرم.این آقا لاک پشته آهنگ میزنه و میچرخه و تخم میذاره . وقتی اومدیم خونه و بهت دادمش باطری نداشت همون جوری خاموش باهاش بازی میکردی آقا جون رفت برات باطری خرید تا برات روشنش کنیم ، وقتی روشنش کردم داشتی نگاه میکردی و تعجب کرده بودی همین که تخمش اومدبیرون به درش گیرکرد و تخمه اومدطرف تو و درش محکم بسته شد و شما ترسیدی و گریه کردی سریع خاموشش کردیم دیگه هروقت روشن میکردیم گریه میکردی و فرارمیکردی تو بغلم ولی خاموش باهاش بازی میکنی و هی تخماش رو میندازی توش و درشون میاری و کلی باهاش سرگرم بودی......
امروز ترست ازش کمترشده و نگاش میکنی ولی میادسمتت میپری بغلم
عشق منی دیگه
هستی و لاکپشتش
-
مامان مهیار کوچولویکشنبه 29 دی 1392 - 18:39
-
مامانی تسنیمیکشنبه 29 دی 1392 - 18:50
-
سارا بانویکشنبه 29 دی 1392 - 19:39
-
مامان هستییکشنبه 29 دی 1392 - 19:59
-
عمه ی نازنین جون سحریکشنبه 29 دی 1392 - 20:54
-
مامان امیر حسینیکشنبه 29 دی 1392 - 20:54
-
مامان امیرارشایکشنبه 29 دی 1392 - 22:42
-
مامان میثم و مانیایکشنبه 29 دی 1392 - 23:22
-
مامان ستايشدوشنبه 30 دی 1392 - 02:39
-
محمد رضادوشنبه 30 دی 1392 - 03:01
-
مامان رزدوشنبه 30 دی 1392 - 18:49
-
غزل(مامان علی)سه شنبه 1 بهمن 1392 - 01:07
-
مامان هستي نفسهسه شنبه 1 بهمن 1392 - 02:15
-
مامان هستیسه شنبه 1 بهمن 1392 - 04:50
-
مامان کیانسه شنبه 1 بهمن 1392 - 12:49
-
عمه ی نازنین جون سحرسه شنبه 1 بهمن 1392 - 20:45
-
مامان محیاسه شنبه 1 بهمن 1392 - 20:54
-
مامان حلماجانسه شنبه 1 بهمن 1392 - 22:02
-
مامان پارسا(پسرنازم)چهارشنبه 2 بهمن 1392 - 04:49
-
مامان يلدا جونپنجشنبه 3 بهمن 1392 - 01:59
-
مامان و بابای ایلیاپنجشنبه 3 بهمن 1392 - 20:42