در ادامه پست قبل

در ادامه پست قبلی باید بگم من دیگه بابت شیرخشکی شدن هستی ناراحت نیستم غصه هامو خوردم و الان دیگه اون قضیه تموم شده اون روزا خیلی ناراحت بودم و تا چند وقتم یادآوریش دوباره ناراحتم میکرد ولی الان دیگه باهاش کنار اومدم اون پستم فقط واسه دخترم نوشتم تا بدونه من راحت از شیر نخوردنش نگذشتم.....

و توضیح عکس:

دیشب واسه اولین بار یه صدمه جدی دیدی اونم تقصیرخودت بود دلبندم .

یه اسباب بازی تو دستت بود از دیوار گرفتی و بلندشدی و چون دیوارای ما سنگه اسباب بازیت سر خورد رو دیوار و با سر رفتی تو دیوار اول بهت توجه نکردم چون زیاد به جایی میخوری ولی صدات درنمیاد اما یه کم بعد شروع به گریه کردی وبغلت کردم و دیدم پیشونیت قرمزو ورم کرده یه تیکه یخ و با یه پارچه تمیز گذاشتم روش ویه کوچولو فشار میدادم و امروز اثری از ضربه دیشب نیست....

دوست دارم فرشته من روزی صدبار بلند بهت میگم عاشقتم


تاریخ : 14 آذر 1392 - 01:20 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1203 | موضوع : وبلاگ | 22 نظر

درد دل مامان

سلام عزیزترازجونم چندوقته تو فکرگذاشتن این پستم ولی چون قلم خوبی ندارم نمیدونستم چجوری بنویسم اما میخوام وقتی بزرگ شدی بدونی که چقدربابت این قضیه که میخوام تعریف کنم سختی کشیدم.خلاصه میگم چون اگه بخوام کامل بگم خیلی طولانی میشه جریان برمیگرده به روز تولدت و ماجرای شیرخشکی شدنت شب اول تولد تو بیمارستان تا صبح خوابیدی از شب دوم گریه ها شروع شد و شما گرسنه بودی شب اول که اومدیم خونمون تاصبح هی بیدارشدی و گریه میکردی اونجا بود که متوجه شدیم شما تا الان هیچی شیر نخوردی و اصلا چشمه های شیرت باز نشده میخواستن بهت آب قند بدن که من مخالفت کردم آخه شنیده بودم که جز شیر نباید به بچه چیزی بدی حتی آب خواستم برات شیرخشک بگیرن که ای کاش نمیخواستم خلاصه شما شیر خشک رو خوردی و خوابیدی اونم با شیشه اون موقع من خیلی بی تجربه بودم و الان خیلی چیزا فهمیدم که ای کاش زودتر میفهمیدم.....

باید با قاشق بهت شیر میدادم اونم چندقاشق تا زودبه زود شیر بخوای و اول سینه رو مک بزنی بعدشیرخشک رو میدادم

روزای اول خیلی محکم سینه میگرفتی اما از وقتی شیشه خوردی این مک زدن هات ضعیف شد و وقتی هم میدیدی خیلی کم شیر میاد گریه میکردی و با ناخونات به دستای من میکشیدی منم مجبور میشدم بهت شیشه بدم

اون روزا خیلی برام سخت گذشت منم دوست داشتم خودم بهت شیر بدم و تو بغلم بخوابی خیلی عذاب کشیدم خیلی

خیلی چیزا رو امتحان کردم که واسه زیادشدن شیر مادر خوبه ولی هیچ فایده ای نداشت تا بیست روزگیت یه کم شیر میدادم بهت ولی خیلی کم بود و سیرت نمیکرد بیست روزه بودی که من احساس درد شدیدی تو پهلو راستم داشتم رفتم سونوکه یه توده مشاهده میشدولی نمیدونستن چیه دوباره رفتم بیمارستان و جراحی شدم بعدعمل دکترم گفت که این از عوارض سزارینه سمت راستم آبسه کرده و به آپاندیسم چسبیده خلاصه آپاندیسمم در اوردن تا سه چهار روز تو بیمارستان بودم و کلی سرم و دارو مصرف میکردم خیلی روزای سختی بود گاهی میاوردنت بیمارستان از دکتر پرسیدم گفت میتونم بهت شیر بدم ولی با اون حال خیلی سخت بود بغلت کنم و بتونی شیربخوری و دوست نداشتم خیلی تو محیط بیمارستان باشی کم میاوردنت .بعد مرخص شدنم چون قرص و چرک خشک کن مصرف میکردم دکترم گفت نباید تا وقتی دارو ها تموم میشه بهت شیر بدم ولی باید بدوشم من روزی چندبار این کارو میکردم و بعد تموم شدن دارو ها دیگه اصلا سینه نگرفتی و خیلی گریه میکردی و منو ناخن میکشیدی منم بهت شیشه میدادم... خیلی خیلی سختی کشیدم گریه کردم اشک ریختم گفتم چرا چرا نتونم بهت شیر بدم نمیدونم .....


تاریخ : 13 آذر 1392 - 07:37 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1061 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

ما اومدیم با کلی عکس

سلام دختر ناز مامان

این چند روز تعطیلی عاشورا تاسوعا بابایی اومده بود ومن کم تر میرسیدم بیام و به دوستامون سر بزنم...

به اومدن بابایی و برگشتن به خونمون چیزی نمونده فردا شب بابایی میاد هوراااااااااااااااااااااا.....

خب حالا بریم سراغ عکسا

اولین عکس دندونای کوچولوته که بعده کلی تلاش تونستم ازشون عکس بگیرم

اینام عکسای شیطنت های تو شیطون بلای مامانی

اینجا رفتی بین مبلا و با اسباب بازیات بازی میکردی

اینم وقتی هست که مشغول بازی کردن یا کنجکاوی هستی سرت رو میندازی پایین و من میخوام لپات رو بخورم

به جای اینکه سوار روروعکت شی ازش میگیری و بلند میشی و هلش میدی و میری جلو

وقتی هم به جایی میرسه که دیگه نمیره جلو ازش میری بالا

این اقا خرسه رم من برات بافتم و خیلی دوسش داری

بیچاره اقا خرسه

این لباس و جوراب و باکلی گل سر خاله فرشته برات خریده .گل سرا رو که تا میزنم به موهات میکنی جورابارم عروسکاش رو میگیری و محکم میکشی منم مجبورم زیز شلوارت قایمشون کنم

این لباسارم خودم خریدم و هروقت تنت میکنم همه میگن شکل پسرا شدی

فدات بشم عزیزم تو عزیزتزین منی نفسم بووووووووووووووووووووووس


تاریخ : 27 آبان 1392 - 23:44 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 2055 | موضوع : وبلاگ | 23 نظر

مسافرت

سلام دخترگلم....

روز عید غدیر مشهد بودیم و خونه مامان بزرگ و از اونجایی که مامان بزرگ سادات هستن کلی مهمون اومد

بعد از چند وقت محمدرضا رم دیدیم حسابی بزرگ شده

برای اولین بار هم رفتی بهشت رضا سرخاک بابابزرگ و عمو محمدوعمومجید

بعدشم رفتیم حرم

تب و اب ریزش بینی شما قطع شد و دندون کوچولوت یه ذره دیده میشه ولی هنوز اشتهات مثل قبل نیست

خیییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم گلم  


تاریخ : 08 آبان 1392 - 21:53 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1320 | موضوع : وبلاگ | 28 نظر

سری دوم عکسای متفاوت


تاریخ : 29 مهر 1392 - 22:58 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1578 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر

کارای هستی خانومی

سلام خوشمزه مامان

آخ که دلم میخواد درسته بخورمت بس که شیرینی

هفت ماهگی رفتیم بهداشت وزنت 8 کیلو و قدت 70 بود.

خانوم بهداشت گفت قدت و دورسرت خوب رشد کرده و از منهنی رشدت هم بالاتر رفته. فکر کنم شما دختر قد بلندی بشی عزیزم.

وزنت هم که خوبه خداروشکر هر غذایی بهت میدم میخوری و دوست داری. نمیدونی وقتی غذا میخوری و میگی هوم من چه کیفی میکنم.

تا الان بهت فرنی , حریره بادوم و بیسکویت مادر با شیر و زرده تخم مرغ صبحونه سوپ مرغ و گوشت که تو شیشه درست میکنم که مقوی تره , پوره سیب زمینی و هویج با کره ناهار و شام بهت دادم از بین همه سوپ گوشت بیشتر دوست داری و خیلی با اشتها میخوری خدا کنه همیشه همینطور باشی ماست هم دوست داری و وقتی که غذاتو با ماست میدم بیشتر میخوری.

بین کلمه ها بوووو , نه , و تازگیا میگی مام و من خیلی ذوق میکنم

دیگه قشنگ میشینی

چهار دست و پا میری

از مبلا میگیری و بلند میشی

و حسابی واسه خودت فضولی شدی

هر وقت دوست داشته باشی دست میزنی

بای بای و یکی هم نی نای میکنی گاهی.

دیگه مثل قبل تو حموم اروم نیستی و تا چشت به آب میوفته میخوای فرار کنی ولی گریه نمیکنی.

هنوزم که از دندون خبری نیست ...

از خراب کاری هات بگم اولین چیزی که شکستی خونه دایی من رفته بودیم و شما از بغل من به سمت قندون چهار دست و پا رفتی سراغ در قندون گفتم اشکالی نداره برش داری و جلوتو نگرفتم تا در قندون رو برداشتی پرت کردی که خورد به قندون و شکست و حسابی مامانو خجالت زده کردی ...

واسه من تکی عاشقتم بوووووس


تاریخ : 25 مهر 1392 - 00:08 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1755 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

اولین مسافرتت رفتیم پیش بابایی

سلام قند و نباتم

سلام بهترینم , نفسم

این اولین مسافرتیه که رفتی . باآقا جون و مامانی رفتیم گرگان بابایی رو ببینیم

وقتی بابا رو دیدی اول نشناختیش و با تعجب بهش نگاه میکردی کم کم اشنا شدی

بابایی تا یکم ابان ماه نمیتونه بیاد واسه همین ما رفتیم گرگان دیدنش

اینجام بغل بابایی نون میخوردی و حسابی صورتت رو کثیف کردی

 

اینجام برگشتیم خونه و چون هوا سرد بود لای پتو پیچیدمت و اصلا تکون نمیخوردی


تاریخ : 21 مهر 1392 - 05:17 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1246 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

خوابیدن هستی خانوم به شرح تصویر

گلم از وقتی شصتت رو نمیخوری اینجوری میخوابی


تاریخ : 06 مهر 1392 - 23:47 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1687 | موضوع : وبلاگ | 34 نظر

شیطون بلای مامان

سلام شیطون بلای من

میخوام از شیطنت دیروزت بگم

دیروز بابایی نون خریده بود و من مشغول بسته بندی کردن نونا بودم شما هم اون طرف تر رو ملافه تون بااسباب بازی ها سرگرم.

از اونجایی که شما دیگه قشنگ سینه خیز رفتن رو یاد گرفتی و وسطاش دوست داری 4 دست و پا هم بری وچندبار بلند میشی و میوفتی

تا چشمت به سفره افتاد خودت رو رسوندی چندبار گذاشتمت سر جات ولی فایده نداشت دوباره خودت رو میرسوندی به سفره

آخر کوتاه اومدم ببینم می خوای چیکار کنی

و شما هر چی نون تو سفره بود خوردی............

باور نمیکنی اینم عکساش

نوش جونت عشقم

 


تاریخ : 31 شهریور 1392 - 17:18 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1274 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی