دخترم همه زندگیمه

l


دومین دندونتم جوانه زد

دومین دندونتم جوانه زد

سلام دختر نازم ،سلام بهترینم ، عمرم و همه وجودم
دومین دندونت امروز اومد بیرون و خودش رو به ما نشون داد حالا شما دوتا دندون کوچولو داری دختر قشنگم خوب از دندونات مراقبت کن تا سالم بمونن...
به اومدن بابایی و تموم شدن دوره اش چیزی نمونده آخر این ماه بابایی میاد قراره دوباره بریم مشهدچون بابایی یه خورده کار داره از مشهد که برگردیم میریم خونه خودمون ....
حالا از خودت بگم خیلی دوست داری راه بری و وقتی دستات رو میگیرم و رات میبرم خیلی دوست داری وقتی دایی دنبالت میکنه تند تند چهاردست و پا میری تا فرار کنی ...
تا میذارمت زمین بشینی و میرم تو آشپزخونه یا دنبالم میای و از پله آشپزخونه هم تازگیا میای بالا یا سریع میری طرف مبلا و بلند میشی...
اطرافیان و کامل میشناسی و دیگه مث قبل بغل کسی که زیاد ندیدش نمیری بغل هر کسی هم باشی تا منو ببینی میخوای که بیای بغل من....
اشتهات بهترشده البته غذاهایی که برات مخصوص درست میکنم رو نمیخوری و مجبورم
بهت طعم دار بدم ....
وقتی چیزی رو میخوای میگی من (نونش رو نمیگی) نه و ب و ماما بابا هم میگی....
خلاصه خیلی شیرین شدی دوست دارم درسته قورتت بدم
عاشقتم کوچولوی من:-*:-*:-*:-*:-*:-*:-*:-*:-*
تاریخ : 15 آبان 1392 - 23:28 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1340 | موضوع : فتو بلاگ | 27 نظر

مسافرت

سلام دخترگلم....

روز عید غدیر مشهد بودیم و خونه مامان بزرگ و از اونجایی که مامان بزرگ سادات هستن کلی مهمون اومد

بعد از چند وقت محمدرضا رم دیدیم حسابی بزرگ شده

برای اولین بار هم رفتی بهشت رضا سرخاک بابابزرگ و عمو محمدوعمومجید

بعدشم رفتیم حرم

تب و اب ریزش بینی شما قطع شد و دندون کوچولوت یه ذره دیده میشه ولی هنوز اشتهات مثل قبل نیست

خیییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم گلم  


تاریخ : 08 آبان 1392 - 21:53 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1329 | موضوع : وبلاگ | 28 نظر

بلاخره اومد بیرون

بلاخره اومد بیرون

سلام دختر نانازم خوبی گلم
این چند روزه که اصلا خوب نبودی سه روزه آب ریزش بینی ، تب ، سرفه و اسهالی مونده بودم سرماخوردی یا چیز دیگه اس مامانی میگفت میخوای دندون دربیاری . خیییلی بی حال بودی و همش گریه میکردی نه شیر میخوردی نه غذا به زور یه کم میخوردی بردمت دکتر بهت دارو داد .داروهارو که میدادم تبت قطع میشد و بهتر میشدی تا اینکه دیشب (30مهر) که بابایی هم از گرگان اومد و خونه مامانیشون داشتیم شام میخوردیم هر کار کردم غذا بخوری نخوردی تا چشمت به اب افتاد اب خواستی داشتم با لیوان بهت اب میدادم که صدای تق تق دندونت که میخورد به لیوان رو شنیدم هووووووووووورا اولین مروارید کوچولوت اومد بیرون هنوز که خودش رو به ما نشون نداده ولی وقتی ابا لیوان چیزی میخوری صدا میده دستم نمیذاری بزنم تا لمسش کنم . نمیدونی چقدرار خوشحال شدم ولی الهی بمیرم برات مامان خیلی اذیت شدی:-(
بابایی تا ده روز میتونه پیش ما باشه و بعدش باید باز برگرده گرگان عصرم قراره بریم مشهد و اگه قسمت شد واسه اولین بار ببرمت حرم . مشهد رفتی تا حالا ولی به خاطر کار بابا چون نمیتونستیم زیاد بمونیم قسمت نمیشد بریم حرم ولی این دفعه بیشتر اونحاییم و اگه شد و امام رضا طلبید میبریمت حرم.....
خیلی دوست دارم عشقم
تاریخ : 01 آبان 1392 - 21:06 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1082 | موضوع : فتو بلاگ | 18 نظر

سری دوم عکسای متفاوت


تاریخ : 29 مهر 1392 - 22:58 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1584 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر

کارای هستی خانومی

سلام خوشمزه مامان

آخ که دلم میخواد درسته بخورمت بس که شیرینی

هفت ماهگی رفتیم بهداشت وزنت 8 کیلو و قدت 70 بود.

خانوم بهداشت گفت قدت و دورسرت خوب رشد کرده و از منهنی رشدت هم بالاتر رفته. فکر کنم شما دختر قد بلندی بشی عزیزم.

وزنت هم که خوبه خداروشکر هر غذایی بهت میدم میخوری و دوست داری. نمیدونی وقتی غذا میخوری و میگی هوم من چه کیفی میکنم.

تا الان بهت فرنی , حریره بادوم و بیسکویت مادر با شیر و زرده تخم مرغ صبحونه سوپ مرغ و گوشت که تو شیشه درست میکنم که مقوی تره , پوره سیب زمینی و هویج با کره ناهار و شام بهت دادم از بین همه سوپ گوشت بیشتر دوست داری و خیلی با اشتها میخوری خدا کنه همیشه همینطور باشی ماست هم دوست داری و وقتی که غذاتو با ماست میدم بیشتر میخوری.

بین کلمه ها بوووو , نه , و تازگیا میگی مام و من خیلی ذوق میکنم

دیگه قشنگ میشینی

چهار دست و پا میری

از مبلا میگیری و بلند میشی

و حسابی واسه خودت فضولی شدی

هر وقت دوست داشته باشی دست میزنی

بای بای و یکی هم نی نای میکنی گاهی.

دیگه مثل قبل تو حموم اروم نیستی و تا چشت به آب میوفته میخوای فرار کنی ولی گریه نمیکنی.

هنوزم که از دندون خبری نیست ...

از خراب کاری هات بگم اولین چیزی که شکستی خونه دایی من رفته بودیم و شما از بغل من به سمت قندون چهار دست و پا رفتی سراغ در قندون گفتم اشکالی نداره برش داری و جلوتو نگرفتم تا در قندون رو برداشتی پرت کردی که خورد به قندون و شکست و حسابی مامانو خجالت زده کردی ...

واسه من تکی عاشقتم بوووووس


تاریخ : 25 مهر 1392 - 00:08 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1760 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

اولین مسافرتت رفتیم پیش بابایی

سلام قند و نباتم

سلام بهترینم , نفسم

این اولین مسافرتیه که رفتی . باآقا جون و مامانی رفتیم گرگان بابایی رو ببینیم

وقتی بابا رو دیدی اول نشناختیش و با تعجب بهش نگاه میکردی کم کم اشنا شدی

بابایی تا یکم ابان ماه نمیتونه بیاد واسه همین ما رفتیم گرگان دیدنش

اینجام بغل بابایی نون میخوردی و حسابی صورتت رو کثیف کردی

 

اینجام برگشتیم خونه و چون هوا سرد بود لای پتو پیچیدمت و اصلا تکون نمیخوردی


تاریخ : 21 مهر 1392 - 05:17 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1250 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

خوابیدن هستی خانوم به شرح تصویر

گلم از وقتی شصتت رو نمیخوری اینجوری میخوابی


تاریخ : 06 مهر 1392 - 23:47 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1695 | موضوع : وبلاگ | 34 نظر

دوست دارم همه زندگی من

دوست دارم همه زندگی من

سلام عشقم، عمرم، نفسم، همه وجودم
یکی یکدونه من گل من خیییییییییییلی شیطون شدیا دیگه24 ساعته باید هواسم بهت باشه .دیگه سینه خیز نمیری 4دست و پام نمیکنی یه مدلی میری من بهش میگم سینه 4ست و پا ....
رو دست و پات بلند میشی یه کم خودت رو میکشی جلو باز میشینی رو سینه ات دوباره بلند میشی خییییییییلی بامزه اس اینه کرم ببخشید البته تو خونه میچرخی واسه خودت عاشق پارچه و نخی اگه یه تیکه پارچه این ور اسباب بازیت اونطرفت باشه سریع می ی طرف پارچه ، با یه تیکه نخ کلی سرگرم میشی عاشق بالشتتی تا میبینیش خودت رو بهش میرسونی رو سرت رو میذاری روش و کلی باهاش بازی میکنی همش باید مراقبت باشم میری سمت دیوار ریشه های فرش رو میگیری اگه ححواسم نباشه با سر رفتی تو دیوار یا وقتی من تو آشپزخونم میای لبه پله و دستات رو میذاری روش....
صبحا دیگه وقتی بیدار میشی صدایی ازت در نمیاد و اگه من متوجه نشم حسابی واسه خودت فضولی میکنی دیشب بابایی راه هر چیزی که میتونه خطرناک باشه واست صد کرد..
اینم بگم دست زدن رو یاد گرفتی و تا میگم دس دس با مشتات به هم میکوبی و به من نگاه میکنی و میخندی اونجاس که من میخوام بخوووووووووووورمت.
راستی فردا بابایی باید واسه دوماه بره گرگان ماموریت .کلاسای آموزشی داره خییییییییلی ناراحته که از ما دور میشه ولی تو این دو ماه میتونه گاهی بیاد پیشمون ماهم چون تهناییم میریم خونه آقا جون و مامانی.
همین دیگه عزیزم عاشقتم و خییییییییییییلی دوست دارم
تاریخ : 03 مهر 1392 - 23:06 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 3604 | موضوع : فتو بلاگ | 16 نظر

شیطون بلای مامان

سلام شیطون بلای من

میخوام از شیطنت دیروزت بگم

دیروز بابایی نون خریده بود و من مشغول بسته بندی کردن نونا بودم شما هم اون طرف تر رو ملافه تون بااسباب بازی ها سرگرم.

از اونجایی که شما دیگه قشنگ سینه خیز رفتن رو یاد گرفتی و وسطاش دوست داری 4 دست و پا هم بری وچندبار بلند میشی و میوفتی

تا چشمت به سفره افتاد خودت رو رسوندی چندبار گذاشتمت سر جات ولی فایده نداشت دوباره خودت رو میرسوندی به سفره

آخر کوتاه اومدم ببینم می خوای چیکار کنی

و شما هر چی نون تو سفره بود خوردی............

باور نمیکنی اینم عکساش

نوش جونت عشقم

 


تاریخ : 31 شهریور 1392 - 17:18 | توسط : مامان فرزانه | بازدید : 1282 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی